کدکس 7
کدکس شماره 7
من گمان می کردم که "آدها" می تواند مرا به آرامش برساند تا من تیغه ام را کنار بگذارم و مانند یک انسان معمولی زندگی کنم. اما اکنون می دانم که این رویا فقط برای هنگام خواب مناسب است. صورتش را نمی توانم فراموش کنم و دائم روزها و شب هایی را بخاطر می آورم که در امتداد دریا در تعقیب تمپلار هایی که او را اسیر کرده بودند سپری کردم. من تقریبا به موقع رسیدم. تقریبا....
اگر فقط کمی زودتر رسیده بودم. جسد بی جانش را در آغوشم گرفتم. وحشت را در چشمان بی حرکتش که دیگر پلک نمی زد دیدم. یک به یک افرادی که مسبب مرگش شدند را کشتم. ولی این کار آرامش بخش نبود. نه لذتی داشت و نه تسکین بخش بود. مرگ آن ها, او را به زندگی بازنگرداند و هیچ یک از زخم هایم را درمان نکرد.
از آن پس اطمینان داشتم که احساسی را که به او داشتم را به هیچ زنی نخواهم داشت.
خوش اقبال بودم که اشتباه می اندیشیدم. (منظورش عشقیه که به ماریا پیدا کرد)