کدکس شماره 1
اکنون روزهاست که با این شی (سیب بهشتی) می گذرانم . یا شاید چند هفته یا چند ماه شده است. دیگران هر چند وقت یکبار به نزدم می آیند . برایم غذا می آورند یا حواسم را پرت می کنند. می گویند باید از این مطالعات فاصله بگیرم.
مالک حتی پیشنهاد داده است که کلا این مطالعات را کنار بگذارم. ولی من برای کنار کشیدن هنوز آماده نیستم. سیب بهشتی را رمز گشایی می کنم. باید این کار را انجام دهم.
سیب بهشتی یک سلاح است؟ یک کاتالوگ است؟ یا شاید هر دو؟ فلسفه عبارت "هر کس دانش را زیاد کند, اندوه را زیاد می کند" را حالا درک می کنم. اما آیا واقعا درست است؟
یک جامعه بدون سلاح و درگیری بلکه با عقاید آتش جنگ می افروزد. این کار بسیار ساده و ابتدایی است و با سلطه جویی و کنترل انجام می شود. اما عملکرد, شیوه و ابزارش بسیار جذاب است. به افراد تحت فرمان وعده داده می شود که هر آنچه را که می خواهند بدست می آورند.
در عوض از آن ها فقط یه چیز درخواست می شود: اطاعت کامل و تمام عیار. ولی چه کسی می تواند چنین پیشنهادی را رد کند؟ وسوسه عظیمی است.
من لحظه ضعف خودم در هنگام روبرو شدن با المعلم را به خاطر می آورم. اعتماد به نفسم در مقابل سخنانش به لرزه در آمد. کسی که برایم همچون پدر بود, آشکار شد که بزرگترین دشمن من است. کوچک ترین ذره شک در وجود من برایش کافی بود تا بتواند به ذهن من نفوذ کند. ولی من تمام کپی های خیالی(فانتوم) هایش را نابود کردم و با این کار اعتماد به نفس خود را باز یافتم و او را به جهان دیگر فرستادم. با این کار خودم را آزاد ساختم اما اکنون در شگفتم که آیا موفق شدم؟
اکنون که اینجا نشسته ام بی تابم که بدانم به نابودی چه چیزی سوگند خورده ام؟ بدین خاطر است که معتقدم سیب بهشتی داستان هایی برای گفتن دارد. احساس می کنم که ذره ای کوچک از چیزی است بزرگ و خطرناک. همه ما در خطر هستیم و این وظیفه من است که در این مورد کاری انجام دهم. من نباید....نمی توانم تا وقتی که به حقیقت نرسیده ام کنار بکشم.